سالهای دور داستانی می خواندم مربوط به دو دوست که پس از مدتها در یک مینی بوس به یکدیگر رسیده بودند . اولی راننده مینی بوس بود و دومی در کسوت مسافر بدون اینکه راننده او را بشناسد سرنشین .
رانندگی بی محابا ؛ سرعت غیر مجاز و ترمزهای ناگهانی؛ آسایش را از مسافران گرفته و اعتراضات ایشان در اصلاح امور بی نتیجه بود. زمانیکه مسافر کنار دستی دوست قدیمی راننده متخلف؛ همانند سایرین به نحوه رانندگی اعتراض می نماید آن دوست به سخن آمده و داستانی حکایت می کند. ماجرا از این قرار است که راننده و آن مسافر؛ یار دبستانی بوده اند و راننده به جهت تحقیر ها و عدم دریافت محبت در زندگی و کوتاهی معلمین و اولیاء مدرسه و جامعه همواره در آرزوی فرا رسیدن روزی بوده است که از همه انتقام بگیرد و این روزها همان روز موعود بوده است .
حکایت اقداماتی که در بازداشتگاه کهریزک و امثال آن گذشته است و اخبار بعدی آن بی ارتباط با داستانی که نقل شد نیست.
به ضرس قاطع می گویم مرتکبین شکنجه و رفتارهای فرا قانونی و غیر قانونی نه بدنبال محاکمه دستگیر شدگان به منظور طی مراحل قضایی که در واقع به دنبال شکنجه ایشان بوده اند. و از آنجا که همان حکایت قدیمی تجمیع مدعی و قاضی و مجری احکام در یک جا برای هزارمین بار دیگر در ج ا ا اتفاق افتاده است راه برای این مقصود نیز فراهم آمده است. .
یادم می آید در خاطرات یک جلاد ساواک نکته ای دیدم که هرگز از یادم نخواهد رفت . او گفته بود ما شاه را هم برای همین می خواهیم که دستمان را باز بگذارد برای شکنجه دادن افراد. زعمای قوم بسیار باید مراقب باشند که موجب اینگونه سوء استفاده زیر دستان قرار نگیرند. انشاءالله
|